دانلود رمان افگار
نام رمان: افگار
نویسنده: ف.میری
ژانر: عاشقانه
عاشق بودند؛ هردویشان….!
جانایی که آبان را همچون بت می٬پرستید و آبانی که جانا …حکم جانش را داشت…
عشقی نفرین شده که در شب عروسی شان جانا را روانه زندان و آبان را روانه بیمارستان کرد…
افگار داستان دختری زخم خورده که تازه از زندان آزاد شده به دنبال عشق از دست رفته اش،دوباره پا در عمارت مجد ها میزاره و مردی که سال هاست فراموشی گرفته و دیگر هیچ نشانی از آن آبان قدمی عاشق ندارد…
-گریه نکن خانوم،با گریه که چیزی حل نمیشه.
توکلت به خدا باشه.
حالا هم جای گریه..
با ورود یکباره خاتون به سالن حرفش نیمه تمام می ماند.
هرچند چشم دیدن این زن را ندارد و هم کلام شدن با او آخرین چیزی است که میخواهد اما ناچار به خاطر آبانش با نگرانی لب میگشاید:
-حال آبان چه طوره؟
دکتر چی گفت؟
نگاه سرد خاتون برای لحظه ای کوتاه روی دست های حلقه شده مرد مکث میکند و بدون اینکه حتی نیم نگاهی به مرد بیندازد خیره در چشمان خیس پریچهر میگوید:
-حمله عصبی بزرگی و از سر گذرونده..
اما الان حالش بهتره،احتیاجی هم به بیمارستان نداره.
وقتی بیدار شد میتونین برید ببینیدش.
عقب گرد میکند و میخواهد سالن را ترک کند که
با صدای محکم حاج یونس از راه می ایستد:
-ساره کجاست؟
حتی به خودش زحمت برگشتن را هم نمیدهد و همان طور پشت به مرد بی انعطاف جواب میدهد:
-ساره هیچ حرفی درباره بیماری آبان نزد؟
قدم از قدم بر نداشته که با سوال دوباره ی مرد مجبور به ماندن میشود.
حاج یونس عصبی از نادیده گرفته شدن های همیشگی اش دستش را از دور پریچهر جدا کرده و دنبال بهانه ای برای نگه داشتن خاتون است.
نگاه سخت و ناخوانایش را اول به پریچهر و سپس در چشمان مرد میدوزد:
-فقط یه سری سوال کوتاه درباره ی علت حمله عصبی آبان از دکتر پرسید و وقتی جواب درست و حسابی دستگیرش نشد
گفت باید به قرارش برسه و تا وقتی آبان بهوش میاد بر میگرده.
-این بود دوا درمونی که ازش حرف میزدی؟
این بود اون سالم بودن و خوب شدن آبان..؟
-بهترین دکترهای متخصص دنیا رو بالای سرش آوردم ،هرکاری که از دستم بر میومد برای پسرم انجام دادم..کاری نمونده که برای خوب شدنش نکرده باشم.
پوزخندی در جواب مرد زد:
-اره هرکاری که از دستت بر میومد کردی..
اما نتیجه اش چی شد؟
اگر شما نویسنده رمان هستید و تمایل به ادامه همکاری ندارید میتوانید درخواست حذف ارسال کنید.