دانلود رمان روز نود و سوم
نام رمان: روز نود و سوم
♦ ژانر رمان: اجتماعی و عاشقانه
♦ تعداد صفحات: 564
امیرمحمد یه پسر بیست و نه ساله است که به خاطر ناتوانی ای که در ازدواجش داشته ،همسرش ازش جداشده و اون بعد طلاق به فکر درمان خودش میفته ؛دوره درمان که تموم میشه پزشک و روان شناسش بهش پیشنهاد میدن که قبل ازدواج مجدد مدتی خانومی رو عقد موقت کن تا از درمان خودت مطمئن بشی و بعد ازدواج کن حالا امیرمحمد کی رو انتخاب میکنه….؟ / پایان زیبا
امیر محمد به طرف آشپز خونه که نگته میکردم نگاه کردو تا خواست مجدداًسوالشو تکرار کنه صدای سرفه نیوشا اومد بند دلم پاره شدو مستاصل و پریشون احوال گفتم:
-نیوشا؟«به امیر محمد یه نیم نگاه کردم و گفتم:»
-ببخشید
وبعد به طرف آشپز خونه تقریبا دوییدم ،نیوشا همین طوری ممتد سرفه میکردو صبا نگران و مستاصل از اشپزخونه اومد بیرونو گفت:
-هیفا یه لحظه بیا..
-خاک بر سرم چی شد؟
غذا پریده بود تو گلوی نیوشا بچه ام هم داشت کبود میشد تو بغلم گرفتمش و هی زدم پشتش ولی نشد فایده نداشت دهنشو باز کردمو تا اون جایی که جا داشت انگشتمو فرو کردم تو گلوش که اون چیزی که تو گلوش گیر کرده رو بکشم بیرون تا راه گلوش باز بشه ولی فایده نداشت بچه ام داشت خفه میشه از هول تنم یخ کرده بود ضربان قلبم داشت گوشمو کر میکرد دنیا هر صدم ثانیه پیش چشمام تار تر میشد همه هم با رنگ و روی پریده و مسخ شده چشم دوخته بودن به منو بچه ام
که تو دستم داشت پر پر میزد داشت از ترس گریه ام میگرفت که یهو طی همون تلاش برای بیرون کشیدن غذایی که تو گلوش گیر کرده ،یادم افتاد که مادرم برای بچه ی خواهرم «حُسنا» که غذا تو گلوش پریده بود چیکار کرده بود ؛نیوشا رو تو بغلم سر وته کردمو دو سه تا محکم زدم بین دو کتفش ،که باعث شد اون چیزی که تو گلوش بودو بالا بیاره نفس همه به جای نفس خود من بالا اومد ،پروشا که تا حالا روی صندلی ایستاده بود و با نگرانی منو نیوشا رو نگاه میکرد با دمی بلند روی صندلی وارفت
نیوشا رو تو بغلم گرفتمو سرشو به سینه ام چسبوندمو چشمامو بستمو تو دلم هزار مرتبه خدا رو شکر کردم ،صبا گفت:
-هیفا یه لیوان آب بدم
[…] دانلود رمان روز نود و سوم اثر نیلوفر قائمی فر بصورت PDF […]