دانلود رمان دو کام حبس از سدنا بهزاد
نام رمان: دو کام حبس
نویسنده: سدنا بهزاد
ژانر رمان دو کام حبس: عاشقانه، اجتماعی
– کارو ماهر؛ پسر دورگه ارمنی – ایرانی، همسرش رو طلاق میده تا راحت تر درگیر هدف هاش بشه اما وقتی می فهمه همسرش با مرد معقول و سرشناس که بهترین وکیل تهرانه، رابطه داره؛ کاری می کنه که…
– تکرارش کن!
اخمی می کند و با چشم هایی که سُرخی اش از شدت بی خوابی است، مرا زیر نظر می گیرد:
ـ چه مرگته هان؟ پوزخندی می زنم و کف یکی از دست هایم را روی سینه اش حرکت می دهم: ـ اونقدر خوابی که یادت رفته من نازام و تو هیچ وقت قرار نیست، از من بچه ای داشته باشی!
بی میل تکانی به پاهای خشک شده ام دادم و عکس شاسیِ میان پذیرایی را زیر بغل زدم. هجوم فکرهای بی ریشه ام مثل آخرین بودنم در این خانه، مغزم را می خورد. کیفم را روی دوشم انداختم و با ضربه ی کوچکی به کارتن نزدیک پایم، آن را به جلو هدایت کردم.
صدای کوبیدن پاهای شیما را که شنیدم، سر کج کردم و او را درحالی که نفس زنان، پله ی آخر را بالا می آمد، نگاه کردم. خم شد و آخرین جعبه را هم برداشت و با صاف ایستادنش، صدای شکستن قلنج کمرش را شنیدم. لبخندی زدم :
ـ بخدا شرمنده ام دختر…
پشت چشمی نازک کرد و با هوفی که کشید، نفس حبس شده اش را رها کرد:
ـ از دست این خونه خلاص میشی، دیگه هی حرص این اسانسور بی صاحب شده ات رو نمی خورم! این همه پول شارژ می دادید، تهشم این قوطی کبریت، کار نمی کرد.
دستم را روی شانه اش گذاشتم:
ـ بریم تا نیومده!
سری تکان داد و من آن سمت دیگر کارتن را گرفتم و به سمت پله ها رفتیم. نگهبان در حالی که روی صندلی اش ولو شده، به خواب عمیقی فرو رفته بود و این فرصتی برایم فراهم می کرد تا بی هیچ جواب پس دادنی، فلنگ را ببندم و خبرچینیش نصفه نیمه بماند.
به سمت ماشین شیما رفتم و او زودتر جعبه را با دو دستش گرفت و من مشغول جا دادن شاسی بزرگی شدم که برایم قطعا حکم آیینه دق را داشت! چادر گلگلی شیما را روی شاسی انداختم و در عقب را برایش باز کردم تا کارتن را روی صندلی بگذارد. صندوق را بستم و به سمت در شاگرد رفتم. با دودلی نگاهی به ساختمان انداختم، حس دل نکندن و ماندنی که هیچ وجب از آن درست نبود. با مکث روی صندلی جا گرفتم.
ـ من میدونم کفری میشه…
ـ حوصله حرف های صدمن یه غازش رو ندارم!
شیما شیشه سمت خودش را پایین داد:
ـ نمی دونم بینتون چی گذشته؛ اما کاش خبر می دادی!