دانلود رمان مادمازل
نام رمان: مادمازل
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: سیما نبیان منش
تعداد صفحات: 3464
رستا از نوجونی شیفته ی پسر همسایشون هست و روش کراش داره. پسری که برادر همکلاسیشه! پسری که مرموزه، مغروره و هیچوقت رستارو تحویل نمیگیره اما همه چیز وقتی عجیب میشه که در کمال ناباوری متوجه میشه فرزام قراره بیاد خواستگاریش. اون هم فرزامی که هیچوقت تحویلش نمیگرفت و رستا که بشدت رو این آدم مبهم و جذاب کراش داره واسه جلب توجه فرزام و از دست ندادنش حاضر میشه روز خواستگاری….
“با من یکی بدو نکن رستا.بگو کجایی ؟”
از پشت شیشه بیرون رو نگاه کردم و بالاخره جواب دادم:
“خونه ی پدرم…”
پوزخند صدا داری زد و گفت:
“آهاااان! پس تا ما گفتیم بالا چشمت ابروئہ فورا جمع کردی و رفتی اونجا”
خدایاااا…یعنی واقعا تمام رفتارهای مزخرف خودش رو نادیده گرفته بود ؟
یعنی حتی یادش هم نمیومد چه رفتارای وحشتناکی با من داشته ؟
با خشم گفتم:
” برات متاسفم اگه مجموع تمام رفتارات برات خلاصه میشه تو جمله ی بالا چشمت ابروئہ! تنهام بزار…حتی نمیخوام صدات رو بشنوم چه برسه به اینکه ببینمت”
بی توجه به تمام حرفهام گفت:
“نیم ساعت دیگه جلو خونتونم اماده باش که تا اومدم بیای پایین”
تا لب باز کردم جوابشو بدم صدای بوق ممتد تو گوشم پیچید.
عجب موجود خودخواه و خود شیفته ای بود.
زیر لب غرغر کنان گفتم:
“لعنت به تو فرزام….”
چندنفس عمیق کشیدم تا به خودم ملسط بشم.
مثل اینکه رفتارهای فرزام همیشه هم قابل تحمل نیستن برای منی که فکر میکردم با تمام خوب وبدش میسازم و رفتارشو باخودم تغییر میدم و تبدیلش میکنم به یه آدم دیگه.
هه! زهی خیال باطل!
سرم خم بود و نگاهم خیره به زمین…
وقتی اتفاقات دیشب برام مرور میشد، دلم میخواست از ته حلقوم جیغ بکشم.
اونقدر که خالی بشم از حس خشمی که از دیشب تا الان تو وجودم رخنه و جا خوش کرده بود مثل یه عقده!
مثل یه درد…مثل یه فریاد…
سکوت اتاق با صدای ریما شکسته شد:
-چایی آوردم چه چایی ای…
اگر شما نویسنده رمان هستید و تمایل به ادامه همکاری ندارید میتوانید درخواست حذف ارسال کنید.