دانلود رمان چشم زخم
“حلما” از تاکسی پیاده شدم و به موبایل ماکان زنگ زدم. می خواستم مطمئن شوم زودتر خودش را می رساند. هادیان اصرار داشت تا مرا برساند و منتظرم بماند و برم گرداند اما قبول نکردم قبل از بیرون آمدنم از خانه ماسک و دستکش را برایم گذاشته بود و حتی الکل را هم دم کیفم… در همان دو روز اول ماموریتش آنقدر زنگ زد و پیام داد که از قصد موبایلم را خاموش کردم امروز را هم اگر مجبور نبودم از خانه بیرون نمی زدم. او وسواس داشت و به حتم از فردا هر عطسه و سرفه ی مرا به کرونا تعبیر می کرد. ماکان تلفنم را جواب نداد و با عجله
داخل حیاط موسسه شدم. برخلاف همیشه خلوت به نظر می رسید. دستان یخ زده ام را در جیب مانتو ضخیمم بردم و کلیدم را بیرون کشیدم. هنوز چند پله ای تا خانه ام فاصله داشتم که روی پله های منتهی به پشت بام کسی را دیدم ترسیدم… خیال کردم یکی از دختران موسسه است اما… اما… نبود! _سلام خانم امینی. مادر ماکان بود. مثل همان آخرین باری که او را در خانه اش دیده بودم زیبا و موقر… هول شدم و حین بالا رفتن از پله کف کفشم لیز خورد و برگشتم سرجای اولم… -شما خوبین؟ صدایم می لرزید درست مثل مردمک
چشمان آبی او در کاسه چشمش… وقتی ایستاد کوتاه شدم. اولین باری که اورا دیدم مات وجنات و زیبایی و خوش سر و زبانی اش شدم آنقدر همه چیز تمام بود که هنگام حرف زدن با او دست و پایم را گم کرده بودم._آدرس خونه جدیدت رو از دفتر یادداشت ماکان برداشتم.
اگر شما نویسنده رمان هستید و تمایل به ادامه همکاری ندارید میتوانید درخواست حذف ارسال کنید.