سایت اصلی نودهشتیا
نودهشتیا مرجع جامع از بهترین رمان های ایرانی
2.4/5 - (9 امتیاز)
دانلود رمان بت پرست نودهشتیا

دانلود رمان بت پرست نودهشتیا

نام رمان: بت پرست

نویسنده: محیا میم

ژانر: عاشقانه

خلاصه رمان بت پرست:

داستان در مورد دختری به نام غزل ستوده که دخل و خرج خودش رو از تیغ زدن پسرها در مییاره و نیما و محمد هست ، غزل که اتفاقی یه روز سوار ماشین پسر خاله رئیسش میشه و …

دانلود رمان بت پرست نودهشتیا

تلگرام نودهشتیا:

کانال تلگرام نودهشتیا

بخشی از رمان بت پرست:

محمد:آزاد…محمد:مرادی چی شد؟…طاهری:نتونستیم گیرش بیاریم… مهندس ستوده امنیت شرکتو سه چهار برابر کرده… هر کسی رو انداخته بیرون…فقط یه عده کمی موندن… اون ده نفر هم اینجا هستن…می شه گفت حتی از ما کمتر می دونن…تنها کسانی که اطلاعات کافی دارن توکلی هان…که نمی کنم بتونیم باهاشون کنار بیایم…نوشین منظورش بود؟…محمد لباشو بهم فشار دادو گفت:خیلی خب…اون ده تا رو نگه دارین…نمی دونین نوشین توکلی کجاست؟…طاهری:خیر قربان… هر جا هست پیش همسرش سیامکه…

و احتمالا همراه مهندس معین…محمد کمی فکر کردو گفت:یزدی رو بیارید اینجا…طاهری اطاعت کرد و رفت بیرون…بی خیال گفتم:نیما می گفت نوشین همه چی رو می دونه و بهش اعتماد کامل داره… درمورد پیمان هم می گفت خیلی بهش اعتماد داره…یهو بیات اومد تو…احترام گذاشت و گفت:قربان محمدی رو آوردن…محمد سریع گفت:بیارینش…به دو تا زن چادری که یه دختر بینشون بود نگاه کردم…خودش بود زرشک بود…منتها زیر یکی از چشماش کبود بود…صورتش هم زخم و زیلی بود…موهاش نامرتب بود..خودشو یه تکونی داد و زل زد به محمد…با لحن نفرت انگیزی گفت:به این بقچه پیچ شده هات بگو ولم کنن…زود باش…محمد لبخندی زدو اشاره کرد که ولش کنن…بعد هم گفت:می تونین برین…

اون دو تا از اتاق رفتن بیرون…نگاه زرشک به من افتاد که سعی کرد لبخند بزنه…نه تعجب کرده بود نه هیچی…فقط سعی کرد لبخند بزنه…محمد:خب ژاله خانم…چی شده اومدین اینجا؟…ژاله:اومدم سرت بزنم ببینم کم کسری ندارین…تندی گفتم:چرا…بدبخت اینقدر بقچه پیچی شده دیده دلش چند تا دختر….با نگاه محمد حرفمو خوردم محمد گفت:پس یکی از کسایی که اطلاعات زیادی دارن تویی…خب می خوام اول راجع به مرادی بدونم…سریع گفتم:برو تو اینترنت سرچ کن جواب می ده…نمی دونم حالا که زرشک(ژاله)اونجا بود چه احساس قدرتی کرده بودم که اونجوری جواب می داد…محمد دو قدم جلو اومد جلوی ژاله وایساد…بیست سانتی ازش بلند تر بود…چونه اشو گرفت تو دستشو گفت:می دونم جواب نمیدی…می دونم حوصله نداری…نمیذارم کسی خستت کنه…یه راست با خودم صحبت می کنی…ولی الآن وقت ندارم…

بیات و صدا زد و گفت ژاله رو ببرن و یزدی رو بیارن…به ژاله هم کاری نداشته باشن…حالا که تنهام زرشک شده ژاله!به من نگاه کرد و گفت:باید باهام همکاری کنی…یعنی مجبورت می کنم…در زدن و یزدی رو آوردن تو…***یزدی خیلی داغون شده بود…محمد:راجع به مرادی بگو…یزدی:بهنام…واسم کار می کرد…وارد دستگاه مهندس ستوده کردمش تا اگه خواست منو کنار بزنه بفهمم…تا وقتی فهمیدم شما وارد قضیه شدین که خواستم خودمو کنار بکشم…بعد مرادی رو وادار کردم تا به شما بفهمونه من با شمام… و برعلیه مهندس ستوده کار کنه… که یهو یه روز یا دو روز بعد از جلسه ای که مسئول ساحل مشخص می کرد غیبش زد…محمد:هیچ فک و فامیلی هیچی نداشت؟

…یزدی:من چک می کنم کسی چیزی نداشته باشه که دلبسته بشه…محمد:امکان نداره نیما از یه نفر استفاده کنه و اون کسی رو نداشته باشه…یزدی:پدر و مادرشو می شنخاتم مردن … فامیلم نداره… تک فرزنده…-نامزد داشت… اسم نامزدش هم باران…محمد:حیف الآن نمی تونم وگرنه می دادم یکی ترتیبتو بده… نیما حق داشت بهت اعتماد نداشت… اگه نیما واسه اینکه دردسر درست نکنی واست پرونده روانی درست نمی کرد همین الآن اعدامت می کردم…بعدش داد زد:یکی اینو ببره همون جا که بود…

تو کل این مدت من همین جوری نشسته بودم و حرص می خوردم که مگه من هویجم اینجا…محمد:خب اولین بار کی مرادی رو دیدی؟…-اومده بود شرکت بگه تو پروژه سوئدو فهمیدی منم سوار ماشینت شدم بهت گفتم…محمد با یه لحن مسخره ای گفت:دومین بار؟…-تو خونه نیما…محمد:خب بعدش؟…-بعدشو دیگه شکنجه امم کنی نمی گم… فکر کردی…-داشتن با استفاده از باران ازش اطلاعات می گرفتن…بعدش؟..یعنی تو روحت تو که همه چی رو می دونی چرا می پرسی؟…-بقیه اشو نمی دونم…

محمد:کلا می دونستم خاصیت زیادی نشون نمی دی…
رویا بدو بدو اومد تو سریع گفت:سرهنگ محتشم داره میاد اینجا…. بدبخت شدیم…محمد لباشو بهم فشار داد و گفت:تابلو بازی درآوردید؟… چقدر بهتون گفتم مواظب باشید کسی نفهمه…بابا این خودش خلافکاره… اصلا مگه پلیس نیست؟… به من چه الآن همه چی مشخص میشه دیگه…محمد:رویا همه چی رو جمع و جور کنین مثل روز اولش بشه…رویا:من رفتم…محمد کلافه داشت راه می رفت که برگشت رو به من گفت:ببین دوست ندارم این کارو کنم ولی باید انجامش بدم باشه؟…تا خواستم بگم نه اومد دستمو دهنمو بست… فقط پام باز بود… خودشم از در رفت بیرون… پلیس می خواد بیاد منو می بنده… این دیگه عجب خل و چلیه…نشسته بودم فکر می کردم که این نیما و محمد چقدر عجیبن که یهو صدای داد اومد… سریع پریدم دم پنجره تو حیاطو ببینم…مسعود(بابا محمد… دایی من!):اینجا چه خبره؟…یکی بیاد توضیح بده…طاهری سریع اومد یه احترام نظامی کرد…گذاشت…

که مسعود گفت:آزاد…طاهری:ما اینجا داریم تحقیقاتمونو انجام می دیم…مسعود:بس کن طاهری… من نفهم که نیستم…محمد اومد احترام گذاشت(بابا احترام… کجایی بیات بیای فیلم بگیری…)مسعود:همه اینا رو تو درست کردی آره؟… میشه درست توضیح بدی…محمد در همون حال احترام گفت:بابا من…مسعود:بابا و مرگ… یاد بگیر با احترام حرف بزن… می دونی مادرت کجاست؟…محمد:نه من تازه از کیش اومدم…(دروغ چیز نیست که بیاد تو روحت)

مسعود:اجازه نداشتی بری اونجا… بعدا به حسابت می رسم… این یه ماهه خیلی سرخود شدی…محمد عین سیخ وایساده بود… یعنی عقده هام خالی شد یه جون تازه گرفتم…مسعود:غزل کجاست؟…(من؟… اینجام)محمد:نمی دونم…مسعود:نیما می خوادش… می دونی اگه کاری کنه…

دانلود رمان سقف کاغذی نودهشتیا

دانلود رمان یاسمین نودهشتیا

دانلود رمان بت پرست نودهشتیا

  • اشتراک گذاری
مشخصات کتاب
  • نام کتاب: بت پرست
  • ژانر: عاشقانه
  • نویسنده: محیا م
  • ویراستار: سایت نودهشتیا
  • طراح کاور: سایت نودهشتیا
  • تعداد صفحات: 182
  • منبع تایپ: نودهشتیا
لینک های دانلود
لینک کوتاه مطلب:
نظرات
  • دانلود رمان همکارم میشی PDF نسخه کامل از ستاره چشمک زن دانلود سریع با لینک مستقیم – نودهشتیا | رمان جدید 98ia | دانلود رمان رایگان
    7 فوریه 2022 | 22:34

    […] دانلود رمان بت پرست نودهشتیا […]

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

درباره سایت
نودهشتیا یک کتابخانه مجازی برای دانلود بهترین رمان های عاشقانه ایرانی و خارجی بصورت pdf است. در این سایت امکان دانلود رایگان تمامی رمان های جدید و قدیمی برایتان فراهم آمده است. برای دسترسی به رمان های مورد علاقه تان در دسته بندی موجود سایت، بر دسته مورد علاقه خود را(مثلا رمان عاشقانه یا پلیسی یا...) کلیک کنید تا هزاران رمان در ژانر مورد نظرتان در اختیارتان قرار گیرد! با نظرات خود از رمان های مورد علاقتان حمایت کنید.
آخرین نظرات
  • ریحانسلام وقت بخیر من دنبال یه رمانم که پیداش نمیکنم دختر قصه وارد یه کتابخانه میشه ک...
  • ستایش گودرزیسلام میشه لطفا یک نفر به من جواب بده انجمن پاک شده؟...
  • adminسلام همه نظرات برای نویسنده قابل احترامن. تایید شده....
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " سایت اصلی نودهشتیا " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.